تاريخ و هويت ملي ما
ارسالي داکتربصير ارسالي داکتربصير


تاريخ ـ البته ـ سياست نيست، اگرچه گاهى رويدادهاى سياسى مى توانند تاريخى بشمار آيند، اما رويدادهاى تاريخى را بايد از عرصهء منازعات سياسى خارج ساخت و آنها را موضوع بررسى هاى بيطرفانه قرار داد.ملت هاى آزاد شدهء جهان، با يك برداشت ملى از تاريخ خود، خويشتن را آزاد ساخته اند. بنابراين:رهائى از قيد روايت انحصارى تاريخ، سرآغاز آزادى و رهائى ملى است... فراتر از منافع فردى يا « مصالح ايدئولوژيك »، حقايق يا ارزش هاى علمى وجود دارند كه بايد از آن ها سخن گفت و از آن ها بايد دفاع كرد. متأسفانه تا حال، بيشتر تحقيقات تاريخى ما با نوعى تقيه اسلامى همراه بوده اند.

از طرف ديگر: نوعى تنـّزه طلبى و تاريخ حزبى يا تعلّقات ايدئولوژيك (چه دينى و چه…) تاريخ و تحقيقات تاريخى ما را دچار ابهام و آشفتگى هاى فراوان كرده اند.


ما بايد خود را از اسارت مصالح ايدئولوژيك آزاد كنيم و از واقعيت هاى تاريخى و سياسى همانگونه كه هستند سخن بگوئيم حتى اگر طرح اين واقعيت ها، تلخ و با « مصالح ايدئولوژيك » مان، مخالف باشد. اساساً عمل يا بيان اين « بايد » ها است كه به روشنفكری، معنا و هويـّت مى دهد... عصر ما، عصر فروپاشی نظام های ايدئولوژيك و فروريختن ديوارهای بلندٍ توهـّماتِ ديرينه است. عصری كه نسبيـّت گرائی و چند بْعدی ديدن حوادث تاريخی، بيش از پيش ارزشى عام مى يابند و روشنفكر و روشنفكری ابتداء با شك كردن در «حقايق بديهی»، آغاز مى شود.

بى ترديد، بدون يك تحليل انتقادی از گذشتهء فرهنگی ـ سياسی ما، نمی توان آنرا كاملاً پشت سر گذاشت و از تكرار آن، خودداری كرد. بنابراين: با شهامت و بی پروا بايد به چهرهء حقيقت تلخ نگريست و با فروتنی و تواضع از آن آموخت...

اروپا، مركز و محور همهء تحولات عالی بشری است و بسياری از مقولات ـ از جمله: ملت و هويت ملی ـ محصول تحولات جديد جوامع اروپائی بوده كه هيچ سنت و سابقه ای در تاريخ كشورهای ديگر نداشته يا ندارند. اين اعتقاد ـ در واقع ـ توجيه ايدئولوژيك استعمار خشنی بود كه بر اساس آن، اروپائيان وظيفهء متمدن ساختن جوامع غيراروپائی را بر عهده داشته اند.

استفاده از اين متدلوژی ها، بررسی تاريخ اجتماعی را با آشفتگی ها و نارسائی ها و ابهامات فراوانی روبرو كرده و ا فغان شناسی را دچار لطمات جبران ناپذيری ساخته است؛ بعنوان مثال: عدم وجود برده داری و فئوداليسم (آنچنانكه در تاريخ اروپا شاهد و ناظر آن بوديم)، فقدان يك اشرافيت ريشه دار كه مانع از خودسری حكومت ها گردد، مسئلهء كمبود آب و ضرورت سرپرستی حكومت ها جهت مديريت و توزيع آن و حفظ و تعمير شبكه های آبياری و خصوصاً هجوم ها و حكومت های ١٢٠٠ سالهء و... صورت بندی Formation ديگری از تحولات اجتماعی تصوير مي كنند كه با تحولات اجتماعی در اروپا تفاوت دارد.


در اروپا، دوران پيش از سال ١٢٦٠ ميلادی، دوران قرون وسطی به حساب مى آيد كه طی آن، اروپا در يك خواب سنگين هزار ساله از علم و دانش و فلسفه و فرهنگ خبری نداشت و همه چيز از آموزش های كليسا سرچشمه می گرفت، در حاليكه همين دوران در خراسا ن، دوران رشد شهرها و رونق تجارت و علم و دانش و فلسفه و فرهنگ بوده است . كافی است اشاره كنيم كه در قرن سيزدهء ميلادی، بزرگترين شهرهای اروپا، جمعيتی حدود ٢٠ تا ٣٠ هزار نفر داشتند در حاليكه در همين دوران، شهرهائی مانند بلخ ، با ميا ن ،کابل بخارا و نيشابور و مرو دارای صدها هزار نفر جمعيت بودند.

همچنين: بزرگترين كتابخانهء كليسای جامع شهر معروف بامبرگ (در آلمان) بسال ١١٣٠ ميلادی فقط ٩٦ جلد كتاب داشت «٤» در حاليكه كتابخانه های بزرگ شهرهای بلخ ،هرات ،بخارا، مرو و غزنی در اين دوران دارای هزاران جلد كتاب در علم و فلسفه و تاريخ و نجوم بودند ؛از اين گذشته، برخلاف اروپا، خراسان، زير فشار هجوم هاى قبايل چادرنشين، كمتر روی امنيـّت و ثبات و آرامش بخود ديد و آن هنگام كه چنين ثبات و آرامشی در جامعه وجود داشت (مثلاً در عصر سامانيان ،غز نويان… و) ما شاهد رشد شهرها و رونق تجارت و صنعت و فلسفه و ادبيات بوده ايم.


به عبارت ديگر: حملات و هجوم هاى قبايل بدوی ـ هريك ـ بسان شمشيری بودند كه ريشهء تحول و تكامل اجتماعی مان را قطع كردند بطوری كه ما مجبور شديم ـ هر بار ـ از « صفر » آغاز كنيم.

ملّت ، هويـّت ملّی و هويـّت تاريخي اسلامی مسئلهء ديگر، شبيه سازی و همسان نمائی اسلام و مسيحيت است. مسيحيت اوليـّه دينی اخلاقی و اساساً معطوف به مسائل « آن جهانی » بوده كه هيچگونه برنامه ای برای حكومت و ادارهء اين جهان نداشت، در حاليكه اسلام از آغاز دارای خصلتی سياسی ـ ايدئولوژيك بوده و با اين خصلت سياسی ـ ايدئولوژيك، داعيهء حكومت و رهبری جهانی داشته است.

مسيحيت در اروپا، دينی بيگانه و مهاجم بشمار نمی رفت و لذا قصد همسان سازی اقوام و فرهنگ های مختلف اروپا را نداشت در حاليكه اسلام بعنوان دينی بيگانه و مهاجم و با خصلت سياسی ـ ايدئولوژيك خويش، از آغاز، ضمن مضمحل كردن زبان ها، فرهنگ ها و هويت های قومی و ملی و ازبين بردن مرزهاى ملی و جغرافيائی كشورهای مفتوحه، در صدد ذوب كردن و اضمحلال اين ملـّت ها در اُمـّت اسلامی بوده است... و اينچنين بود كه ملت ها و تمدن های بزرگی مانند مصر، سوريه، لبنان و... با عربيزه شدن، بتدريج در اُمـّت اسلامی ذوب گرديدند.

در همين جاست كه تفاوت های هويـّت ملی و فرهنگ ملی با هويـّت فرهنگی آشكار می شود. شاهنامه ها (از شاهنامه ابوالمؤيد بلخی و دقيقی و فردوسی بگيريد تا گرشاسب نامهء اسدی طوسی و شهريار نامه و سام نامه و شاهنامهء صبا) در واقع سنگرهائی بودند براى حفظ ارزش های تاريخی و ملی ما و سكوهائی بودند برای پرتاب يا انتقال اين ارزش ها به نسل هاى آينده. هويت ملى با روح و جان ملی و با سرنوشت مشترك تاريخی ما آميخته است. اين هويت ملی ـ در واقع ـ شيشهء عمر ملت ما بوده كه در توفان هاى متعدد تاريخی ـ نسل به نسل ـ حفاظت و نگهدارى شده است. اين هويت ملی، حلقهء اصلی يا شيرازهء محكمی بوده كه در ميان همهء آشوب ها و آشفتگی های تاريخی، باعث حفظ و بقای ماشده است. اينكه «الفونس دوده» گفته است: « ملت مغلوب تا وقتی زبان خويش را بخوبی حفظ كند، گوئی كليد زندانش را در دست دارد »، ناظر به اهميـّت و نقش زبان در تداوم حيات تاريخی ملت هاست.


ملـّت، حاصل نوعی خودآگاهی تاريخی است. ملت و خودآگاهی ملی، حاصل يك روند تاريخی و محصول رشد شهر و شهرنشينی و سازمان های شكل يافته سياسی و اداری است. بر اين اساس، سنت و سابقه تاريخ نويسی در خراسان (از تاريخ طبری تا تاريخ بيهقی و شاهنامهء فردوسی) نشان دهندهء وجود خودآگاهی تاريخی و حس ملی مااست.

اينگونه خودآگاهی تاريخی و حس ملی و در نتيجه: اينگونه تاريخ ها و تاريخ نويسی ها در اروپای قرون وسطی سابقه نداشته است، لذا تاريخ های اين دوره ء اروپا ـ اساساً ـ تذكره های پادشاهان هستند نه تاريخ های اجتماعی. اين حس ملی و خودآگاهی تاريخی ملت و مليت (بمعنای مدرن و امروزی) البته يكی نيست، اما نفی و نديدن اين مفاهيم در تاريخ يا احاله و انحصار و استخراج آن از تاريخ جديد اروپا، كاری است اشتباه. و هم بسياری از محققان شرقي و غربی (با تفكر اروپا محوری) به آن دامن زده اند. چنانكه گفته ايم : مردم ما ـ از دير باز ـ بسياری از عناصر تشكيل دهندهء مليت را می شناخته اند: تصور سرزمين مشترك، زبان مشترك، آئين ها و جشن های مشترك، و خصوصاً تصـّور خراسان زمين و وجود نوعی هشياری و تعلّق تاريخی در سراسر تاريخ و فرهنگ و ادبيات حماسی ما بخوبی نمايان است. بقول دكتر فريدون آدميت: « اين عناصر، چيزهائی نيستند كه از خارج وارد شده باشند. اين عناصر، زاده و پروردهء تاريخ و فرهنگ كهنسال ما هستند و در سير تاريخ و پيدايش جنبش های اجتماعی ـ سياسی و مذهبی، تجليـّات اساسی داشته نظامی گنجوی در قرن ١٢ميلادی می گويد:


همه عالم تن است وخراسان ، دل
نيست گوينده زين قياس خجل
چون كه خراسان دلِ زميـن باشد
دل ز تن به بْوُد، يقيــن باشد

آنهمه شادی و شادخواری و آنهمه بزم نامه ها و ساقی نامه ها كه سراسر شعر و ادبيات مارا پوشانده است. مثلاً به حافظ ببينيد كه او چقدر از سياوش، می، ميخانه، مغان، پير مغان، خرابات، جمشيد، فريدون، كيكاوس، جام جم، كيخسرو، باربد، مهر، آتشكدهء زرتشت و... ياد كرده ؟

بطوريكه گفتم: حدود ١٢٠٠ سال از تاريخ ١٤٠٠ سالهء مادر بعد از اسلام تحت سلطهء حكومت های ايلی و قبيله ای و حدود ٩٠٠ سال آن تحت حكومت سلجوقی، قراختائی، غُز، صفوی و افشار گذشته است. ستم ها و سركوب ها و كشتارها و ويرانی هاى اين دوران ٩٠٠ ساله (كه تنها ١٠٠ سال آن برای نابودی هر ملـّت و فرهنگی در اروپا كافی مى نمود) بقول فردوسی:

«يكى داستان است ُپر آب چشم »
حملات پی در پی قبايل و مهاجرت و اسكان آنان در شهرها و روستاها، بافت جمعيت را بكلی تغيير داد و باعث تضعيف يكپارچگی و وحدت ملی شد بطوريكه بقول فردوسی:

از ايران و از ترك و از تاز يــان
نژادی پديد آيد انـدر ميان
نه دهقان، نه ترك و نه تازی بْوُد
سخن ها به كردار بازی بود
حملات و هجوم های پی در پی، ضمن فروپاشی ساختارهای شهری،‌ آتش زدن كتابخانه ها و فرار و آوارگی فلاسفه و دانشمندان، باعث ركود علم و فلسفه شد.


حملات و هجوم های قبايل چادرنشين، سامان زندگی اجتماعی مردم را ويران كردند و لذا، هم باعث دلسردی و بی تفاوتی آنان برای تعمير و ترميم شبكه های آبياری و توليدی شدند و هم موجب نوعی بی اعتنائی و بی تفاوتی نسبت به جهان مادی گرديدند: اعتقاد به «دَم را غنيمت است»، «خوش با ش!» ، «هستی روی آبه! »، «عمر دو روزه» و... تبلور ذهنی اين شرايط نابسامان اجتماعی است.

خصلت ايلاتی تركان ، سلجوقی و... باعث عدم دلبستگی به شهر و شهرنشينی و موجب بی علاقه گی آنان به نهادهای مستقل مدنی بود. استبداد و سلطهء مطلق اين حكومت ها، فقدان امنيـّت فردی، اجتماعی، اقتصادی، قضائی و عدم مشاركت مردم در امور، باعث عدم رشد و پرورش فرد و فرديت و حقوق فردی و در نتيجه: موجب عدم پيدايش نهادهای مستقل مدنی و حقوقی از حكومت (دولت) گرديد.


موقعيـّت جغرافيائی و مراتع سرسبز خرا سا ن زمين،همواره برای قبايل و عشاير بيابانگرد، جاذبهء بسيار داشت. در تمامت دوران ٩٠٠ سالهء حكومت تر کها، مغو لها ، ا نگليس ها و ... بر خراسان،مردم ما، خصوصاً، در سنگر زبان پارسی دري ، تاريخ و آئين های ملی و مشترك توانستند هويـّت تاريخی و ملّی (قومی) خويش را حفظ كنند. نگاهی به تاريخ بيهقی ،نشان می دهد كه همهء افراد، عناصر و سرداران دربار مسعود غزنوی، ترك اند، اما نه تنها سرداران و سپه سالاران، فارسی زبان دارند بلكه مراسم شاهانهء نوروز، مهرگان و جشن سده برجاست و بزرگان لشكر و كشور ـ به يكسان ـ در آن شركت می كنند. مهم تر از همهء اين ها، رسميت زبان پارسی د ري است بطوريكه وقتی رسول خليفهء بغداد نامهء او را به سلطان مسعود غزنوی می دهد، نخست متن عربی و سپس ترجمهء فارسی (و نه تركی) آن بوسيلهء بونصر مْشكان خوانده می شود. سند و نوشته در ميان ترك و فارس ـ حتی در ميان خودِ تركان ـ به پارسی است .

رسميـّت زبان فارسی و موقعيـّت ممتاز آن، تا قرن ١٠ هجری /١٦ ميلادی حتی در دربار تركان عثمانی ادامه داشت بطوريكه در دوران سلاطين ترك عثمانی نيز نامه ها و مكاتبات به پارسی بود (نه عربی و نه به تركی). جالب است كه سلطان محمد دوم عثمانی روزی كه دولت بيزانس را شكست داد و بعنوان فاتح وارد شهر شد، بقول همهء مورّخينِ عثمانی:


هنگام بازديد از كاخ متروك و خاموش امپراطوری بيزانس، نه به آيه ای از قرآن استشهاد نمود، نه شعری به عربی خواند و نه ـ حتـّی ـ كلمه ای به تركی بر زبان راند بلكه اين شعر فارسی را خواند:

بومِ نوبت می زند بر طارم افراسياب
پرده داری می كند در قصر قيصر، عنكبوت
طوری كه نظامی گنجوی در اوج استيلای تركان سلجوقی (بسال ٥٨٤ هـ/ ١١٨٨م) می گويد:

تركی، صفتِ وفای ما نيست
تركانه سخن، سزای ما نيست

تحقيقات موجود، مقام، منزلت و برتری زبان پارسی در دوران تركان عثمانی را نشان می دهند، بطوريكه در اين دوران در مكتبخانه های قلمرو عثمانی، زبان پارسی را بعنوان زبان اول تدريس می كرده و سلاطين ترك عثمانی ضمن سرودن اشعار پارسی، از داشتن شاعران پارسی گوی در دربار خويش مباهات می نمودند . در تمام اين دوره ها، هر قدر كه اسلام و عَرَب زدگی علمای شيعه و سْنی، باعث تضعيف زبان پارسی و موجب تفرقه، پراكندگی و « فصل » ايرانيان بود، زبان پارسی، تاريخ و آئين های ملی ما ـ اما ـ باعث همدلی، همبستگی و « وصل » اقوام مختلف بود. در چنان همدلی، همزبانی و همبستگی های ملی يا قومی بود كه حافظ شيرازی ضمن اشاره به « ترکان پارسى گو »، عاشقانه ياد می كند و می گويد:
بوسه زن بر خاك آن وادی و مُشكين كن نَفَس

مسلماً اين وحدت ملی يا همبستگی قومی ـ آنچنانكه بعضی ها تصـّور می كنند ـ ناشی از نوعی وحدت سياسی ـ نظامی نبوده چرا كه با توجه به فقدان ثبات و آرامش، حملات و هجوم های پی در پی و زوال حكومت ها، منطقاً می بايستی اين وحدت و همبستگی دچار پراكندگی و تفرقه و زوال می گرديد و هر قومی با استفاده از شرايط مساعد، به جدائی و استقلال طلبی كشيده می شد در حاليكه تاريخ اجتماعی ـ سياسی تا آغاز قرن بيستم نشان می دهد كه اقوام در همهء دوران های فروپاشی و هرج و مرج سياسی نه تنها به جدائی گرايشی نداشتند بلكه در كنار ساير اقوام در برابر بيگانگان ايستادگی كرده اند.

اينكه زبان پهلوی دوران ساسانی پس از حملهء اعراب چرا جای خود را به زبان « پارسی دری » داد و يا خصوصاً اينكه در دوران ٩٠٠ سالهء حكومت های ترك و تركمن، زبان تركی چرا نتوانست جايگزين زبان پارسی گردد، مسئله ای است فرهنگی و تاريخی كه اساساً ناشی از ظرفيت و مقبوليت زبان پارسی در پاسخگوئی به نيازهای فرهنگی اقوام بود. بنابراين شگفت نيست كه آثار مولوی رومی، نظامی گنجوی، خاقانی ، عمادالدين نسيمی، شيخ شبستری، صائب تبريزی، قطران تبريزی، محمد حسين شهريار و آثار ده ها شاعر ترك زبان ديگر، اينك بخش بزرگی از ميراث فرهنگ و ادب پارسی را تشكيل می دهند.


نتيجه اينكه: برخلاف كشور فرانسه كه بدستور فرانسوای اول (در سال ١٥٣٩) لهجه ء محلی «ايل دوفرانس» (پاريس و حومه) به زبان ملی و رسمی همهء فرانسويان تبديل شد، يا برخلاف كشورهای آلمان و انگليس كه با فرمان و اراده و اجبار سياسی پادشاهان وقت، لهجه ای از لهجه های متعدد، زبان ملی كشورهای آلمان و انگليس گرديد، رسميـّت زبان پارسی ـ منشاء آن (خراسان) و(بلخا ست!)

حضور و نقش چهره هادر تاريخ كشورمان نه تنها معلول « فضاي تيرگي» بلكه بطور اساسی، محصول آن ايدئولوژی های افسونگری است كه بقول مولانا « شيشهء كبود »، چشم روشنفكران ما را از ديدن واقعيت ها فروبسته است .
September 23rd, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی